ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره
ملورینملورین، تا این لحظه: 8 ماه و 7 روز سن داره

*مادرانه*حس مادرنوشتنش سخت است!*

پانزدهمین ماهگرد

  ... دخترم ای جانم... دخترم ای شیرین تر از شهد عسل دخترم صد شعر نو یکصد غزل دخترم زیباترین رنگین کمان آفتاب روشن این آسمان دخترم یک عالمه مهر و وفا برترین پیمانه جود و سخا دخترم گلدان گلهای بهار دانه ی یاقوت زیبای بهار دخترم بر درد بی درمان شفا یک ملک در ظاهری انسان نما دخترم الماس انگشتر نشین شاهکاری نیست زیبا تر از این پانزدهمین ماهگردت مبارک   ...
8 بهمن 1392

تولد2سالگی رادین جون

    پنج شنبه تولد رادین  جون با تم بود ،حسابی بهت خوش گذشت وبا رادین ،آوا ومهلا حسابی بازی کردین کلی خوش گذروندین. هدیه واسه رادین جون یه ماشین کنترلی خریدیم. از وقتی هم رسیدیم همش گیر داده بودی به هدیه ها ،ورشون می داشتی و میدادی به من. از اول هم وسط می رقصیدی وبقیه رو هم می کشیدی ووادار به رقصیدن می کردی. شده بودی مجلس گرم  کن. سمیه عزیز هم حسابی زحمت کشیده بود وغذاهای خوشمزه درست کرده بود.        رادین ،مهلا،آوا وملورین عزیزم     ...
1 بهمن 1392

دنیای کوچک ملورین

  عشق مامان این روزها بیشتر خونه هستی وخوب معلومه که حوصله ات هم سر میره. صبح ها هم چشم باز نکرده ،کنترول رو به دستم میدی و همش می گی بابو، بابو (کارتون) دوست ندارم زیاد به   نگاه کنی، ولی کار دیگه ای هم نمیشه کرد. یکسره دست من رو می گیری میبری تو اتاقت ومی خوای همه وسائل های توی ویترین و عروسکها رو کف زمین پخش کنی. وای خدا می دونه چندبار در روز جمعشون می کنم. امروز که از خواب بیدار شدی همش کی گفتی بابا  وتو اتاق ها رو می گشتی. شنبه خاله مهری (خاله من) با سعیداومدن خونمون .آخه سعید هم رفته بود آنژیو واسه کلیه اش و باید تا بیست وچهار ساع...
23 دی 1392

دنیای این روزهای ملورین...

سلام خوشگل ناناز من الان شما چشمای قشنگتو به روی شب بستی وداری خوابای قشنگ ،قشنگ میبینی. این روزها هوا هم حسابی سرد شده ،چندباری هم برف باریده. نمی دونی که چقدر بامزه شدی .هر روز کارای جدید انجام میدی. تازه توی این ماه سه تا دندون دیگه درآوردی.یه دونه پایین ودوتا بالایی ها که ماشالا حسابی هم درشت هستن. اون دفعه که رفتیم سرزمین عجایب یه سی دی برات خریدم که تصویری وشعر وآهنگ های کودکانه است. هر روز که بیدار می شی همش میگی بابو بابو یعنی کارتون منم واسط می زارم وشما هم محو تماشا. روزهای فرد میرم سر تمرین تئاتر،شمارو هم می برم خونه مامان بزرگ جونی که حسابی هم ...
17 دی 1392

سرزمین عجایب((قرار وبلاگی))

  بقول برسام فیسقــــــــــلی جمعه 29/9/رفتیم به قرار نی نی وبلاگی که چند تا از مامان ها ونی نی هاشون رو در سرزمین عجایب ببینیم. مامنتظر رادین جون امیر علی یسنا وروجک آقا کیان  که نتونستم عکسش رو بزارم بودیم. من وشما به اتفاق بابا مهران جون ساعت 2راه افتادیم .وقتی رسیدیم داخل مرکز خرید شما دست من رو گرفتی وبه بابا هم اشاره کردی دستت رو بگیره .چه مزه ای داره اینجوری دستمون رو میگیری. از همه زودتر رسیده بودیم. یکم داخل مرکز خرید دور زدیم و بعد رفتیم سراغ اسباب بازی ها شما هم همش می دویدی اینور ،اون ور هنوز سمیه جون ورادین کوچولو هم نیومده بودن ،ما هم تصمیم گرفتیم که...
1 دی 1392

جشن شب یلدا درخانه کودک

  سلام عزیز دلم دخمل ناز وقشنگم دیروز(پنج شنبه 92/9/28) من وشما دوتایی قراربود بریم خانه کودک برای جشن شب یلدا،جشن رو دوروز زودتر چون شب یلدا همه خودشون برنامه هایی دارن که با اقوام دور هم جمع بشن یا برنامه های دیگه ای مثل این. جشن ساعت پنج شروع می شد وتا ساعت هفت هم ادامه داشت. منم آماده شدم واز اونجایی که بابابزگ دلش واسه شما تنگ شده بود واومده بودخونمون ،مارو تا خانه کودک برد. وقتی رسیدیم یه تعدادی از مامان ها و دخمل وپسمل های نازشون که البته همه ازشمابزرگتر بودند   اومده بودند وبچه ها همه مشغول بازی وخوشگذرونی. شما هم امون نمیدادی لباسهات رو دربیارم دویدی ورفتی بازی کنی. منم همه حواس...
29 آذر 1392

خانه اسباب بازی

(این مطلب رو دوشنبه 9/26برات نوشتم اما امروز تونستم تو وبلاگ واست بزارم گلم) دیروز صبح شما ازمن زودتر  بیدارشدی منم قید خواب روزدم وتصمیم گرفتم ، صبحانه امون روکه خوردیم ببرمت خانه اسباب بازی.  ساعت ده بود که از خونه زدیم بیرون.  هوا سرد بود ولی شما هم توخونه خسته شدی.  توراه هم از فرصت استفاده کردم وتخم مرغ آب پز، که البته شما سفیدروفقط میخوری بهت دادم.   خانه اسباب بازی نزدیک همون پارکی بود که همیشه می برمت اما ما نمی دونستیم خاله سمیه مامان رادین جون بهم گفت.  تا رسیدیم خوشحال شدی و شروع کردی به بازی.  ازهمه بیشتر عاشق استخر توپ بودی. ازبچه هایادگرفتی که توتوپ هاشیرجه بزنی.  ...
27 آذر 1392

آخر هفته وجشن تو فشم

    پنج شنبه که گذشت طبق قرارمون واسه جشن تولدم همگی رفتیم فشم . مامان بزرگ عزیز،خاله ها عمو محمد برسام مهدیه جون همسرش مرتضی دخمل نازشون پرنیاخانم شیطون بلا. هوا هم حسابی سرد بود  هم می‌بارید. همه با خانواده هاشون تو مسیر نگهداشته بودن وبرف بازی میکردن. توی رستوران شما سه تاوروجک حسابی شیطونی کردین. روی یکی از تخت ها سمت پنجره اصلی دوتا قفس بود که روش، ارزن وآب گذاشته بودن چندتا فنچ و مرغ عشق هم دور و ورشون پرواز میکردن که حسابی شماها روبه تکاپو در آورده بو دن مخصوصا پرنیان خانم که همش میرفت روتخت ودنبالشون می کرد. به لحظه دیدم با برسام رو تختم هستن پرنیاجیغ میزنه برسام هم هاج و واج نگاهش میکنه. ...
24 آذر 1392

تولد مامانم

سلام  خوشمزه ی  من  دیروزدوشنبه تولدم بود. این دومین تولدمه که پیش ما هستی واین بهترین هدیه برای همه عمرم. یکشنبه خونه خاله مریم بودیم. بابا اومد و نهارخوردیم. بعدازنهار بابا خاله مریم رو صدازد وگفت: حالا میریم سراغ هدیه تهمینه خانم.اونم یه روز جلوتر. منم دل تو دلم نبود ببینم کادوم چیه؟ تااینکـــــــــــــــــه،بابا دو تا کاغذ تا شده آوردوهرکدوم روگذاشت توی یکی ازدستهای خاله مریم، بعد گفت: که یکی چک دومیلیون ویکی سه ودویست،هرکدوم وبرداشتی مبارکت باشه. وای که خیلی هیجان داشت .من اول تصمیم داشتم که دست چپ رو بردارم خاله پریسا گفت:که دست راستی روبردارم.منم همین کار رو کردم و... ،سه ودویست رو انتخاب کردم و ح...
19 آذر 1392