پشمک ونازنین
قصه ی پشمک و نازنین .نویسنده:مهر ی طهماسبی دهکردی به نام خدا یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود پشمک گربه کوچولوی سفیدِ قشنگی بود.او در یک خانه ی بزرگ زندگی می کرد. صاحب آن خانه یک دختر کوچک داشت. اسم دختر کوچولو نازنین بود.در فصل زمستان، نازنین بیشتر وقت ها توی اتاقش بود و کمتر به حیاط می آمد، چون خیلی زود سرما می خورد و مریض می شد. پشمک اجازه نداشت داخل اتاق های خانه برود.او توی حیاط بزرگ می گشت و موش شکار می کرد. بعضی وقت ها هم مادر ِ نازنین کمی شیر و گوشت برایش در حیاط می گذاشت تا بخورد. پشمک خیلی دلش می خواست نازنین به حیاط خانه بیاید و کنار باغچه ی پر از گل بنشیند...