ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره
ملورینملورین، تا این لحظه: 8 ماه و 2 روز سن داره

*مادرانه*حس مادرنوشتنش سخت است!*

پشمک ونازنین

  قصه ی پشمک  و نازنین .نویسنده:مهر ی طهماسبی دهکردی به نام خدا یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود پشمک گربه  کوچولوی سفیدِ قشنگی بود.او در یک خانه ی بزرگ زندگی می کرد. صاحب آن خانه یک  دختر کوچک داشت. اسم دختر کوچولو نازنین بود.در فصل زمستان، نازنین بیشتر وقت ها توی اتاقش بود و کمتر به حیاط می آمد، چون خیلی زود سرما می خورد و مریض می شد. پشمک اجازه نداشت داخل اتاق های خانه برود.او توی حیاط بزرگ می گشت  و موش شکار می کرد. بعضی وقت ها هم مادر ِ نازنین کمی شیر و گوشت برایش در حیاط می گذاشت تا بخورد. پشمک خیلی دلش می خواست نازنین به حیاط خانه  بیاید و کنار باغچه ی پر از گل بنشیند...
31 ارديبهشت 1392
1