ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره
ملورینملورین، تا این لحظه: 8 ماه و 2 روز سن داره

*مادرانه*حس مادرنوشتنش سخت است!*

یه روز ...

  پانوشت: زندگی بدون تو چقدر تاریک بود چشمهایت خورشید بی غروب من است من نوشت: هستی...همیشه باش تا آرام شود این دل بی قرارم بهانه نوشت: نه تو بودی همیشه بودی....من نگاه نمیکردم ته نوشت: تو در قلبم ماندگار شدی و ابدی سلام مهربون مامان عزیز دل مامان دختر قشنگم دیروز روز خیلی خوبی نداشتیم .صبح دیروز خاله مریم با برسام اومدن خونمون .شما برسام بازی کردین وکلی شیطنت .من وخاله مریم هم داشتیم طرز تهیه چند نوع کیک رو سرچ می کردیم .کنارتون بودیم .من شماروگذاشته بودم تو صندلیت که برنامه بی بی انیشتین رونگاه می کردی ؛یک آن چشمم افتاد به اینکه برسام از پشت پایه های صندلیت روازرو زمین بلند کرده منم که اینجور وقتا همیش هنگ می کنم وفقط ...
2 تير 1392

خدایا شکرت

      دیروز اصلا برام روز خوبی نبود هم من هم شمادختر گلم از پریروز سرماخوردیم .دیروز رفتیم پیش خانم دکتر شاپوریان .آزمایشهات روهم بردیم .خانم دکتر معاینه کردوآزمایش ها رو دید .بعدازم پرسید که با بابایی فامیلیم یا زردی تولدت دیر خوب شد یا نه ،چون گفت آزمایش ها نارسایی کبد رونشون میده . انگار دنیاروسرم خراب شد.شما بغل بابایی بودی وشیطونی می کردی منم بی صدا صورتم غرق در اشک شد .یه لحظه نگاهم به شماافتاد دیدم با تعجب داری من رو نگاه می کنی که داغونم کرد ،سریع اشکام وپاک کردم که نبینی . باباجون که همیشه سعی میکنه من رودلداری بده ،میگفت آزمایش درست نیست وناراحت نباش ولی میدونم که تودل خودش دریایی از نا...
31 ارديبهشت 1392

دریاچه

قربونت برم مامان جون   گل خوش عطروبوی ماما ن   خوشگلم دیروز جمعه باباجون گفت: که  آماده شیم بریم دریاچه خلیج فارس که تازه افتتاح شده، منم آماده شد م شماروهم خشگل کردم . طبق معمول تاآماده شدیم  شما همش گریه کردی ،انگار که ما می خوایم بریم شماروهم نبریم. توماشین تاتوصندلیت گذاشتم  گریه کردی می خواستی بری بغل باباجون ،ولی کمی بعد آروم شدی و خوابت برد.اونجاکه رسیدیم خیلی شلوغ بود .دریاچه هنوز کامل نشده بود .تا ما جای پارک پیداکنیم هوا یکمی بد شد ؛بااین حال پیاده شدیم ویه پنج دقیقه ای اونجا بودیم اما چون باد زیاد شد برگشتیم . شما هم انقدر تو صندلیت گریه کردی که نگو همش می خو...
28 ارديبهشت 1392

نامه ای به عزیز دلم ملورییییییییییییییین

ملورین عزیزم روزهامیان ومیرن، یکی پس از دیگری سپری می شن. ماهها میان ماهها میان ومیرن سپری میشن، فصلها میان. فصلها میان ومیرن... تابستون رفت وپاییزاومد. پاییز رفت وزمستون اومد. نه نه سرما هم که دیگه یواش یواش داره کوله بارپراز سرماشو میبنده که جاشو بده به بهار خانوم،وتو هر روز بزرگتر میشی وحالا توشش ماه که درکنار ما هستی. وای که چقدر زود میگذره روزها در کنارت.                                                                     انگار همین دیروز بود که...
10 اسفند 1391
1