ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره
ملورینملورین، تا این لحظه: 8 ماه و 2 روز سن داره

*مادرانه*حس مادرنوشتنش سخت است!*

چهارشنبه سوری1393

بیامد چون همان چارشنبه سوری بگیریم ما دگر جشن و سروری و ما خواهیم پرید از روی آتش که گرمی آمدش از روی آتش به آتش چون دگر زردی دهیم ما که در سرخی ز او  باشیم  سهیم ما مگو آن کار را باشد آتش ستودن بدان باشد که غم از دل زدودن وآن چون هست در آیین ایران بیا پاسش بداریم ای دلیران امسال من وبابا همراه شما چهار شنبه سوری رو رفتیم خونه مامان بزرگ وبابایی(به قول شما آقا یداله). همه از عموها گرفته تا عمه ها و دختر و پسرعموها جمع بودند . بابا مهران از چند روز قبل هم صندوق ماشینش رو پر کرده بود از وسایل آتیش بازی (البته از نوع بی خطر). ما یک کمی از بقیه دیر تر رسیدیم ،آتیش ...
1 فروردين 1394

سوراخ کردن گوش

سلام عزیز دلم اول اینکه من اصلا با سوراخ کردن گوشت موافق نبودم. دوم اینکه بابایی دوست داشت. سوم اینکه مدتی بود شما همش گوشواره های من یا دیگران رو میزاشتی کنار گوشت ومیگفتی گوشواره کردم گوشم. البته این موضوع اتفاقی شد .من با خاله پریسا رفته بودیم دکتر که تو مطب وسوسه شدم.با اینکه اصلا تحمل ناراحتی شما رو ندارم. شما تومطب مثل به دخمل خوب نشسته بودی و با منشی صحبت می کردی وژله هایی که واست خریده بودم به ایشون میدادی ،بعد از این تصمیم بسیار یهواکی شمارو بردیم داخل اتاق خانم دکتر اول که کلی با دکتر بازی وشیطنت کردی وهمه ی ژله هات رو دادی بهشون. بقیه در تصویر اول از خانم دکتر خواستی که رو دستت باب اسفنجی...
13 شهريور 1393

هدیه روز دختر

این هدیه روز دختر رو با یک روز اختلاف در93/6/7وبا انتخاب مامان جون برات خریدیم.آخه یه مدتی بود می رفتیم بیرون به من میگفتی دوچرخه برام می خری .خیلی دوستش داری . البته بابا دیروز برات یه تبلت هم خرید که برامون کارتون میزاری وعکس میبینی. کلا این ماه ،ماهه توئه دیگه خانم ،هر چی هدیه اس واسه شما . ...
13 شهريور 1393

حرف زدن های خوشمزه

 سلام شیرین زبون مامان اول اینکه جواب آزمایشات کاملا سالم بود وفقط یه کوچولو کم خونی داشتی که مشکلی از نظر دکتر نداشت. دوم اینکه ،حسابی بامزه شدی.الان میشه گفت هر کلمه ای که میشنوی سریع یاد می گیری.عاشق نقاشی کردن شدی ،البته از نوع خط خطی چه کلمات وحرف های خوب وووووووووووووو چه کلمات بد که البته از بیرون یاد گرفتی وما هم توجهی نمیکنیم تا یادت بره. حالا نمونه هایی از چیزهایی که میگی ویاد گرفتی: اول که اولین جمله ای که گفتی مربط به سریال پایتخت بود: what do you do جمله ای از تبلیغ پوشک: what do you want انقدر بامزه میگی که میمیریم از خنده از خواب که پا میشی من رو صدا میکنی ومیگی ممینه(تهمینه)،میگم...
2 تير 1393

بازم آ.ز.م.ا.ی.ش.گ.ا.ه

سلام خاله ریزه کاش واقعا یه قاشق سحرآمیز به گردنت بود وموقع غذا میگفتیم :ملورین  با اشتها میشه، اونوقت،تو هم خوب غذا می خوردی. امروز صبح زود بیدار شدیم مامان جون هم اومد و رفتیم آزمایشگاه پیشگام تو میرداماد ، یک سری آزمایشهایی که دکتر نوروزی واست نوشتن وخـــــــــــــیلی کامله، از شما بگیریم ببینیم که دخمل ما چرا اینقده کوچول موچولو وبه غذا بی میل.بعد هم رفتیم رادیولوژی پایتخت وازمچ دستت عکس گرفتیم واسه تخمین رشد استخوانی شما. الان چند روزه که میشه گفت اصلا چیزی نخوردی،وزنتم که کمه ،هنوز لباسی که تو اولین عید تنت کردم اندازته.یعنی لباس ماهگیت اما الان شما ماه و روزت شده. هر چی میارم میگی ...
12 خرداد 1393

مسافرت نوروزی

نوروز امسال برخلاف اینکه تصمیم داشتیم  جایی نریم،  شنبه دوم عید صبح با با زنگ زد و گفت آماده باشین که می خوایم بریم مسافرت . منم کارام رو انجام دادم  و قرار شد خاله محدثه با ما بیاد .تقریبا ساعت سه حرکت کردیم .هنوز تصمیمی نگرفته بودیم کجا بریم . طبق معمول که راه میوفتیم و خودمون رو میسپریم به جاده ؛ اول سر از قم درآوردیم و شب رو خونه خاله مهری(خاله خودم) موندیم.برای خواب هم خونه مادربزگم رفتیم. یکشنبه صبح ساعت هفت هم راه افتادیم به سمت اصفهان واونجا هم رفتیم پارک ناژوان و باغ پرندگان . کمی از ظهرگذشته بود که به سمت شیراز راه افتادیم . نزدیک های مرودشت ازمجموعه میراث فرهنگی پاسارگاد دیدن کردیم. من عاشق جاهای...
6 خرداد 1393

از شیر گرفتن ملورین

دخملی من هرچند تصمیم زود هنگام از شیرگرفتنت واسه من خیلی سخت بود، اماچاره دیگه ای نداشتم. اسفند ماه(92)که برده بودمت خانه بهداشت از نظر وزنی خوب نبودی و درشش ماه فقط 200گرم وزن گرفته بودی. اصلا غذا که نمی خوردی و خیلی به شیر وابسته بودی. صبح روز پنج شنبه آخرسال92/11/22به دکتر منصوری زنگ زدم وجریان رو تعریف کردم .از نگرانی ،همش گریه می کردم،تصمیم بر این شد که شیر دادن به شمارو کم کم قطع کنم. از همون روز شیر شب رو کنسل کردم.یکی دوبار بیدار شدی ومن بغلت کردم راهت بردم،لالایی برات خوندم وخوابوندمت. باورم نمی شه که به راحتی باهاش کنار اومدی. چندروز بعد رفتم وصبر زرد خریدم ودر کمال تعجب دیدم که می خندی و به شیر خوردن ادامه م...
15 ارديبهشت 1393

تحویل سال1393

 لحظه سال تحویل سال ۱۳۹۳ ،ساعت ۲۰ و ۲۰ دقیقه و ۲۰ ثانیه یعنی ۲۰:۲۰:۲۰به وقت ایران و ساعت ۱۶:۵۰:۲۰ عصر به وقت ساعت جهانی یا گرینویچ  روز پنج شنبه ۲۹ اسفندماه۱۳۹۲  مطابق با ۱۸ جمادی الاول ۱۴۳۵ و ۲۰ مارس ۲۰۱۴  بود. این دومین عیدی که در کنار ما بودی .منم حسابی خوشگل وقشنگت کردم. نزدیک های تحویل سال من هنوز در حال جمع کردن بریز وبپاشای شما بودم .بابا مهران هم که چون خیلی خسته بود دو سه دقیقه قبل از تحویل سال نو بیدار شد. اما شروع سال خیلی برای ما آرام بود واز صدای ترقه هایی که انداخته می شد فهمیدیم سال تحویل شده ، چون من دسته گل به آب دادم  و چند دقیقه قبل بدون اینکه دیش رو خاموش کنم از برق کشیدم...
15 ارديبهشت 1393

دور همی شب یلدا92

شب یلدا نزدیک بود و همه درحال تدارک برای دور هم جمع شدن وتا نیمه های شب آجیل خوردن ووووو مهمتر از همه فال حافظ . شما روهم قبلا برای جشن یلدادرخانه کودک ثبت نام کرده بودم که پنج شنبه  قبل ازشب یلدا بود. همش هم اونجا در حال بر داشتن آجیل و خوراکی های سفره بودی که قبلا واست مفصل نوشتم. 92/9/28 همه قرار بود بیان خونه ما که فقط خاله مریم وعمو محمد وبرسام اومدن.شب خوبی بود .منم انار پلو درست کرده بودم وخاله مریم هم در درست کردن هندوانه که میوه مورد علاقه شما هم هست کمکم کرد.   البته شما انقدر در طول روز بازی کرده بودی که قبل از شام خوابت برد وواقعا جات خالی   اینم از تدارکا...
15 ارديبهشت 1393