ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
ملورینملورین، تا این لحظه: 8 ماه و 19 روز سن داره

*مادرانه*حس مادرنوشتنش سخت است!*

ماهگرد نوزده

  یه روزایی خیلی خاصن یه آدم هایی خیلی عزیزن یه حرف هایی خیلی با ارزشن یه تاریخ هایی خیلی به یاد موندنی هستن یه احساساتی خیلی ناب و دوست داشتنی هستن امروز یه روز خاص ِ امروز نهالی که کاشتیم هجده ماهه میشه امروز ، نهم شهریور ، هجدهمین ماهگرد ، تولد عشق بین ماست یه عشق پاک یه عشق ناب   دوست دارم عزیزم   ...
9 فروردين 1393

سلامی با عشق به دخملم

  سلام دخمل نازم                                                                           الان که دارم وبلاگتو به روز می کنم ،آخرین پنج شنبه سال1391 هست الان شما خوابیدی ،والا خوش به حالت ،انقده دوست دارم بخوافم اما نمیشه برااینکه اگه الان بخوافم دیگه کی به کارام رسیدگی کنم.قبل از اینکه بخوابی آماده شدم باهم بریم پیاده روی ولی بعدش دیدم کالسکه توماشینه بابابوده ونمیتونیم بریم دد.پس تصمیم گرفتم به وبلاگت رسیدگی کنم عزیز...
24 اسفند 1392

فرهنگ لغات واولین جمله دخملی تا 18 ماهگی

اولین جمله ملورین قشنگم در اواسط 18 ماهگی: آب بده البته اول میگفت: باباب بده . پرتقال: پوتتا نارنگی: ناننی چایی: دایی پتو: اپو متکا: لالا خاله: داااله عمو: ممو کارتون: بابو غذا: آم کیه: دیه بیا: بیا الو: الو منا: نانا مریم: میــَ پریسا: پری مهران: میا محمد: ممَ حمام: اَمو گربه: میو بپوش: پو ...
7 اسفند 1392

فرار انگوری

یکی از این روزهای گذشته با خاله پری نشسته بودیم ، بابایی هم داشت به حساب کتاب هاش رسیدگی میکرد. گفتیم یه میوه ای بخوریم. بد جوری دلمان خواست که انگور بخوریم...اما... تا به خودم به جنبم انگور یعنــــــــــــــــــــــــــــی خوشه به اون بزرگی خورده شد . باور نداری ببین     ...
16 بهمن 1392

من ولباس عروس مامانم

لباس عروس مامان جونم مدتی بود گم شده بود ،که.. بالاخره سراز انباری خاله مریم درآورد واین شروع ماجرای من ولباس عروس بود هر روز از مامانم می خواستم که واسم بزاره وسط اتاق ومنم شیرجه بزنم داخل لباس. آخر هم فکر کنم مامانم از این آوردن وبردن ها خسته شد که قایم ش کرد.       ...
15 بهمن 1392

دریاچه وسرزمین عجایب

جمعه گذشته ما وخاله مریم قرار گذاشتیم که بریم دریاچه خلیج فارس. وقتی رسیدیم ،منتظر خاله مریم شدیم تا برسن.شما هم خوابیده بودی. هوا خیلی سرد بود و حسابی باد میومد .وقتی خاله مریم وبرسام هم اومدن زیاد نتونستیم بمونیم وتصمیم گرفتیم شما روببریم سرزمین عجایب. اونجا که حسابی به شما خوش گذشت جز اینکه تحمل این رو نداشتین که تو نوبت برای وسائل بازی بایستین،گریه وزاری میکردین.کلی هم پاساژ گردی کردیم.اما خیلی شلوغ بود و خسته شدیم. بعد هم نخود،نخود هرکه رود خانه خود.     در...
15 بهمن 1392

تولد2سالگی رادین جون

    پنج شنبه تولد رادین  جون با تم بود ،حسابی بهت خوش گذشت وبا رادین ،آوا ومهلا حسابی بازی کردین کلی خوش گذروندین. هدیه واسه رادین جون یه ماشین کنترلی خریدیم. از وقتی هم رسیدیم همش گیر داده بودی به هدیه ها ،ورشون می داشتی و میدادی به من. از اول هم وسط می رقصیدی وبقیه رو هم می کشیدی ووادار به رقصیدن می کردی. شده بودی مجلس گرم  کن. سمیه عزیز هم حسابی زحمت کشیده بود وغذاهای خوشمزه درست کرده بود.        رادین ،مهلا،آوا وملورین عزیزم     ...
1 بهمن 1392

دنیای کوچک ملورین

  عشق مامان این روزها بیشتر خونه هستی وخوب معلومه که حوصله ات هم سر میره. صبح ها هم چشم باز نکرده ،کنترول رو به دستم میدی و همش می گی بابو، بابو (کارتون) دوست ندارم زیاد به   نگاه کنی، ولی کار دیگه ای هم نمیشه کرد. یکسره دست من رو می گیری میبری تو اتاقت ومی خوای همه وسائل های توی ویترین و عروسکها رو کف زمین پخش کنی. وای خدا می دونه چندبار در روز جمعشون می کنم. امروز که از خواب بیدار شدی همش کی گفتی بابا  وتو اتاق ها رو می گشتی. شنبه خاله مهری (خاله من) با سعیداومدن خونمون .آخه سعید هم رفته بود آنژیو واسه کلیه اش و باید تا بیست وچهار ساع...
23 دی 1392

دنیای این روزهای ملورین...

سلام خوشگل ناناز من الان شما چشمای قشنگتو به روی شب بستی وداری خوابای قشنگ ،قشنگ میبینی. این روزها هوا هم حسابی سرد شده ،چندباری هم برف باریده. نمی دونی که چقدر بامزه شدی .هر روز کارای جدید انجام میدی. تازه توی این ماه سه تا دندون دیگه درآوردی.یه دونه پایین ودوتا بالایی ها که ماشالا حسابی هم درشت هستن. اون دفعه که رفتیم سرزمین عجایب یه سی دی برات خریدم که تصویری وشعر وآهنگ های کودکانه است. هر روز که بیدار می شی همش میگی بابو بابو یعنی کارتون منم واسط می زارم وشما هم محو تماشا. روزهای فرد میرم سر تمرین تئاتر،شمارو هم می برم خونه مامان بزرگ جونی که حسابی هم ...
17 دی 1392