سلامی با عشق به دخملم
سلام دخمل نازم
الان که دارم وبلاگتو به روز می کنم ،آخرین پنج شنبه سال1391 هست
الان شما خوابیدی ،والا خوش به حالت ،انقده دوست دارم بخوافم اما نمیشه برااینکه اگه الان بخوافم دیگه کی به کارام رسیدگی کنم.قبل از اینکه بخوابی آماده شدم باهم بریم پیاده روی ولی بعدش دیدم کالسکه توماشینه بابابوده ونمیتونیم بریم دد.پس تصمیم گرفتم به وبلاگت رسیدگی کنم عزیزم.
امروز می خوام از کارهایی که تواین هفته به تنهایی وباهم انجام دادیم برات بنویسم.
چند روز پیش خاله مونا برفین رو خرید ،برفین اسم ماشینشه و منو شما رفتیم آوردیمش ،البته تا اونجابرا اولین بار باتاکسی رفتیم شماهم از مسافرا چشم برنداشتی، خاله زیاد نانندگی نکرده این چندروز هم با سلامو صلوات نشستیم پیشش نانندگی کنه تا به قولی دست فرمونش بهتربشه ،تازه وقتی هم راهنماییش میکنم این کارو بکن یا اون کارو کلی غرمیزنه میگه هولم نکن ،بلاخره نفهمیدم باید کمکش کنم یا نه.خوب از این موضوع که بگذریم به شما می رسیم.
والا چه پنهون شما دیگه نهایت شیطونی هستی ،هزار نفرهم پیشت باشن فقط وفقط منو میخوای که
مامان بغل کنه
مامان راه ببره
بهت غذابده
باهات بازی کنه
که حمام ببره (عاشق آب بازی هستی)
مامان بخوابونه
منم که
می دونی انگار یکه شناسی اصلا می خوام بدونم چرا انقده به من وابسته شدی؟
درست که من مامی جونتم ،اما خوب خسته میشم ...یه کوچولوووووووووو....در آخرم فقط وقتی مامانی رو میبینی
یه کمم بقیه رو خسته کن ،چه اکشالی داره.
ولی بازم با همه اینا وقتی به صورت خوشگلت که برام میخنده نگاه می کنم خستگی ازم دور میشه
تو این هفته همش واسه خودت میگی بابا ولی مامانو وقتی گریه میکنی میگی حالا نمدونم که اینارواتفاقی میگی یا ...،والا توش موندم.
کارهایی که انجام میدی ودوست داری:
رودستات شونه هاتو کاملا بلند می کنی.
تو روروئک می شینی.
دور خودت میچرخی.
آب میوه میخوری.
از بازی با آیینه لذت میبری.
عاشق سشواری
قاشق غذاتو میگیری
سعی می کنی باپاهات خودتو به جلوهل بدی
وای وای ادای گریه کردنو انقده قشنگ در میاری که نگو
به جای اسباب بازی می خوای با لب تاب ومویایل وکنترل و...بازی کنی
وقتی برات کتاب داستان می خونم قشنگ گوش میدی
ومهمترازهمهههههههههه
دفتر حساب کتابای بابارو میریزی به هم
خوب عزیزم با این همه شما تمام بودونبود ما هستی