ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
ملورینملورین، تا این لحظه: 8 ماه و 19 روز سن داره

*مادرانه*حس مادرنوشتنش سخت است!*

ماجراها داشتیم

    سلام دختر گلم  یه مدت که برات ننوشتم. خونه خاله مریم بودیم .همگی هم مریض من خاله برسام عمو محمد هر کسی از خاله هاومامان و بابا بزرگ هم که ا ومدن مریض شدن .برسام از همه بیشتر من وشما همون روز بعدش خوب شدیم اما فرداش مامان بزرگ که برگشته بود خونه حالش کلی بد شده بود ورفته بود دکتر اول فکر کردیم مثل ما سرماخوردگی ویروسی چون علایمش مثل ما بوداما معلوم شد که مشکل از صفراشه  .خلاصه که مامانی روبستری کردن بیمارستان وجراحیش کردن خدا خیلی رحم کرد چون تو جراحی یکی از رگها پاره میشه و... مامانی یک روز توبیمارستان موند والان که مرخص شده  خاله مریم   ازش مراقبت میکنه. امروز بعد ازدو...
23 ارديبهشت 1392

باغ پرندگان

هفته پیش جمعه تصمیم گرفتیم من وشما ویا یایاجون بریم باغ پرندگان باغ پرندگان تازه افتتاح شده  .خیلی ها هم اومده بودن که از اونجا دیدن کنن .خونه ماهم تا اونجا راهی نیست .خیلی شلوغ بود ،توی راه همش می خواستی بری تو بغل باباجون پشت فرمون ، خلاصه که کلی شیطنت کردی. بلاخره رسیدیم وبا یک صف طولانی برا خرید بلیط روبرو شدیم . بابا تو صف وایساد ومارفتیم منتظر شدیم .وقتی وارد باغ شدیم شما فقط چشمت به آدما بود وخیلی جای قشنگیه.اما حیف که بعضی از یچه ها گلهارو میکندن وبه پرنده ها دست می زدن وجاهایی که نباید برن می رفتن مامان ،باباشون هم به اونها هیچی نمی گفتن ،آخه حیف جای به این قشنگی روباید خوب ازش مراقبت کنیم . اونجا کلی پرنده بود...
23 ارديبهشت 1392

ماشالا ماشالا بهش بگین ماشالااااااااااااااااااااااااا

    وای وای عزیز م  ماشالا ماشالا توای  دوسه روز خودت بدون کمک میشینی  وچهاردست وپا میری . فکر کنم از ذوق دفتر حساب کتابای بابا( چون عاشق خوردن کاغذ خوردن هستی)  ودنبال جاروبرقی رفتن تمام تلاشت رو کردی  که موفق هم شدی.حتی مانع هم جلوت باشه با هزار تقلا از ر وش رد می شی ماشالا عزیزم.  . قربونت برم از صبح که بیدار میشی تاوقتی بخوابی ورد زبونت بابابا ماماماما آآآآآآآآآآآآآآ ست.انقدر تکرار می کنی که خندمون میگیره بهت آب میدم آخه از نف س میافتی عزیزم. الان چند وقته هر روز صبح باهم میریم پیاده روی ،وقتی توکالسکه هستی همش از خوشحالی برمی گردی...
2 ارديبهشت 1392

آفرین صدآفرین فرشته روی زمین

      آفرین صدآفرین دختر خوب ونازنین  یواش برو نخوری زمین       ای جانم که تواین ماه چه کارا که یاد نگرفتی و چه کاراکه نکردی عزیزممممممممممممممم ای جانم که خوشگلم درهشت فروردین تونست چهاردست وپا خودشو نگه داره. ای جانم که همه تلاشش رو میکنه و حالاسینه خیز میره مخصوصا وقتی بابایی داره حساب و کتاب های سر کارش روانجام میده. ای جونم که دستت رو از زمین بلند می کنی به طرفم ،وقتی چهاردست وپایی ،که بغلت کنم. ای جانم که امشب چهار دست وپادوتا دستات وبه جلو بردی وجابه جا کردی. ای جانم که عاشق سرسره بازی هستی و تو پارک کلی هیجان زده میشی. ای جانم ک...
29 فروردين 1392

ملورین وسپهر

سلام به دختر خوشگل مامان وبابا عزیزم امروز هم صبح ساعت هفت ونیم بیدار شدی.توی تخت طبق معمول کلی بازی وشیطنت کردی.منم کمی به کارام رسیدم آخه قرار بود دوست مامان خاله الهه بیاد. بردمت حمام که خیلی دوست داری .بعد هم صبحونه خوردی. خاله الهه هم نزدیکهای ساعت نه باپسملی طلاش که الان نزدیک دوماهشه آقا سپهر اومد.شماهم که ازاول تاآخر حواست به سپهر بود .منم که برای خوردن صبحونه منتظره خاله الهه بودم میزرو آماده کردم اما نه من فهمیدم چی خوردم نه اون ،ماشالانه شما گذاشتی نه سپهر. امروز کلاّ بهانه گیری می کردی .یه بارم وقتی می خواستی سینه خیز بری با سر خوردی زمین ،که کلی عصابم رو به هم ریخت وطفلکی الهه هم ،همینطور ،چون دخمل خاله که الان ...
21 فروردين 1392

مسافرت

تعطیلات نوروز دختر گلم امسال نوروز در اصل سومین مسافرتت بود . اولین بار رفتیم قم،دومین بار رفتیم شیراز وقشم، سومین بار هم که ایام عیدنوروزرفتیم ماسوله، کیاشهر،رامسر ونوشهر شهرهای شمال رو گشتیم .این مسافرت روباخاله مریم بودیم وخاله پریسا هم اومد.توی راه دخمل خوبی بودی اما هرجا ترافیک بود بی قراری می کردی. همش میخواستی دست به دنده ماشین بزنی .جالب اینکه اولین بار بود که همش میخواستی بری پشت فرمون بغل بابا.مسافرت خوبی بود من که اصلا دلم نمی خواست برگردیم اما به هر حال بابا باید می رفت سرکار.سیزده به در هم همه گی رفتیم سد لتیان تو لواسون.مامان بزرگ غذا درست کرده بود خیلی خوب بود شماهم کلی دوست داشتی.اونجا خانواده ها یی که بودن ...
20 فروردين 1392