از شیر گرفتن ملورین
دخملی من
هرچند تصمیم زود هنگام از شیرگرفتنت واسه من خیلی سخت بود، اماچاره دیگه ای نداشتم. اسفند ماه(92)که برده بودمت خانه بهداشت از نظر وزنی خوب نبودی و درشش ماه فقط 200گرم وزن گرفته بودی.
اصلا غذا که نمی خوردی و خیلی به شیر وابسته بودی.
صبح روز پنج شنبه آخرسال92/11/22به دکتر منصوری زنگ زدم وجریان رو تعریف کردم .از نگرانی ،همش گریه می کردم،تصمیم بر این شد که شیر دادن به شمارو کم کم قطع کنم.
از همون روز شیر شب رو کنسل کردم.یکی دوبار بیدار شدی ومن بغلت کردم راهت بردم،لالایی برات خوندم وخوابوندمت.
باورم نمی شه که به راحتی باهاش کنار اومدی.
چندروز بعد رفتم وصبر زرد خریدم ودر کمال تعجب دیدم که می خندی و به شیر خوردن ادامه میدی.
با مشورت دوستان ،تصمیم گرفتم اززردچوبه استفاده کنم .دو ،سه روز به سال جدید باقی بود.
ساعت حدودا 12ظهربودو منم از خدا خواستم که به دختر عزیزم صبر بده وکمکم کنه.
زردچوبه رو یکم مرطوب کردم وبه سینم زدم ،شما اومدی شیر بخوری ،نشونت دادم وگفتم اوف شده ،بده، اما خندیدی .به محض شروع نشستی وبا حالتی متعجب نگاهم کردی وبعد زدی زیر گریه اونم چه گریه ای.
همش می گفتی اوف اوف جالب اینکه دیگه سراغی نگرفتی مگه اینکه می خواستی ببینی اوف شده،
شب اول خیلی ناراحت بودم .
موقع خواب حتی برای شیر خوردن هم تمایلی نشون ندادی اما ساعت 12 بود وشما بیدار،
وشروع به گریه ای کردی که جیگرم سوخت .منم شروع کردم به گریه ولی چاره دیگه ای نبود .دوسه روز بعدباهمه چی کنار اومدی اما خوابت بهم ریخت.
به هرحال خدا کمکم کرد و کاری که فکر می کردم خیلی سخته از اون چیزی که حدس می زدم راحت تر بود.
دوهفته بعد هم وزنت کردم .
وزنی که تو شش ماه گرفتی تو 2هفته کمی بیشتر ازاون رو اضافه کردی.
ولی گاهی دل خودم برای شیر دادن بهت تنگ می شه.
فرشته کوچولو، مامان وبابا خیلی دوستت دارند.