ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره
ملورینملورین، تا این لحظه: 8 ماه و 7 روز سن داره

*مادرانه*حس مادرنوشتنش سخت است!*

دور همی شب یلدا92

شب یلدا نزدیک بود و همه درحال تدارک برای دور هم جمع شدن وتا نیمه های شب آجیل خوردن ووووو مهمتر از همه فال حافظ . شما روهم قبلا برای جشن یلدادرخانه کودک ثبت نام کرده بودم که پنج شنبه  قبل ازشب یلدا بود. همش هم اونجا در حال بر داشتن آجیل و خوراکی های سفره بودی که قبلا واست مفصل نوشتم. 92/9/28 همه قرار بود بیان خونه ما که فقط خاله مریم وعمو محمد وبرسام اومدن.شب خوبی بود .منم انار پلو درست کرده بودم وخاله مریم هم در درست کردن هندوانه که میوه مورد علاقه شما هم هست کمکم کرد.   البته شما انقدر در طول روز بازی کرده بودی که قبل از شام خوابت برد وواقعا جات خالی   اینم از تدارکا...
15 ارديبهشت 1393

جبران کم کاری

سلام به ملورین قشنگم یه دوماهی میشه  که واست چیزی ننوشتم. هم میشه قسمتیش از تنبلی باشه وهم اینکه ماشالا شما انقدر من رو خسته می کنی که دیگه نای نوشتن ندارم . تصمیم گرفتم پست های مهم عقب افتاده رو هر کدوم به طور جداگانه واست بنویسم. امیدوارم از مامان تهمینه ناراحت نشده باشی و این کم کاریم رو، واسه گل قشنگم جبران کنه. ...
15 ارديبهشت 1393

ماهگرد نوزده

  یه روزایی خیلی خاصن یه آدم هایی خیلی عزیزن یه حرف هایی خیلی با ارزشن یه تاریخ هایی خیلی به یاد موندنی هستن یه احساساتی خیلی ناب و دوست داشتنی هستن امروز یه روز خاص ِ امروز نهالی که کاشتیم هجده ماهه میشه امروز ، نهم شهریور ، هجدهمین ماهگرد ، تولد عشق بین ماست یه عشق پاک یه عشق ناب   دوست دارم عزیزم   ...
9 فروردين 1393

سلامی با عشق به دخملم

  سلام دخمل نازم                                                                           الان که دارم وبلاگتو به روز می کنم ،آخرین پنج شنبه سال1391 هست الان شما خوابیدی ،والا خوش به حالت ،انقده دوست دارم بخوافم اما نمیشه برااینکه اگه الان بخوافم دیگه کی به کارام رسیدگی کنم.قبل از اینکه بخوابی آماده شدم باهم بریم پیاده روی ولی بعدش دیدم کالسکه توماشینه بابابوده ونمیتونیم بریم دد.پس تصمیم گرفتم به وبلاگت رسیدگی کنم عزیز...
24 اسفند 1392

فرهنگ لغات واولین جمله دخملی تا 18 ماهگی

اولین جمله ملورین قشنگم در اواسط 18 ماهگی: آب بده البته اول میگفت: باباب بده . پرتقال: پوتتا نارنگی: ناننی چایی: دایی پتو: اپو متکا: لالا خاله: داااله عمو: ممو کارتون: بابو غذا: آم کیه: دیه بیا: بیا الو: الو منا: نانا مریم: میــَ پریسا: پری مهران: میا محمد: ممَ حمام: اَمو گربه: میو بپوش: پو ...
7 اسفند 1392

فرار انگوری

یکی از این روزهای گذشته با خاله پری نشسته بودیم ، بابایی هم داشت به حساب کتاب هاش رسیدگی میکرد. گفتیم یه میوه ای بخوریم. بد جوری دلمان خواست که انگور بخوریم...اما... تا به خودم به جنبم انگور یعنــــــــــــــــــــــــــــی خوشه به اون بزرگی خورده شد . باور نداری ببین     ...
16 بهمن 1392

من ولباس عروس مامانم

لباس عروس مامان جونم مدتی بود گم شده بود ،که.. بالاخره سراز انباری خاله مریم درآورد واین شروع ماجرای من ولباس عروس بود هر روز از مامانم می خواستم که واسم بزاره وسط اتاق ومنم شیرجه بزنم داخل لباس. آخر هم فکر کنم مامانم از این آوردن وبردن ها خسته شد که قایم ش کرد.       ...
15 بهمن 1392

دریاچه وسرزمین عجایب

جمعه گذشته ما وخاله مریم قرار گذاشتیم که بریم دریاچه خلیج فارس. وقتی رسیدیم ،منتظر خاله مریم شدیم تا برسن.شما هم خوابیده بودی. هوا خیلی سرد بود و حسابی باد میومد .وقتی خاله مریم وبرسام هم اومدن زیاد نتونستیم بمونیم وتصمیم گرفتیم شما روببریم سرزمین عجایب. اونجا که حسابی به شما خوش گذشت جز اینکه تحمل این رو نداشتین که تو نوبت برای وسائل بازی بایستین،گریه وزاری میکردین.کلی هم پاساژ گردی کردیم.اما خیلی شلوغ بود و خسته شدیم. بعد هم نخود،نخود هرکه رود خانه خود.     در...
15 بهمن 1392