ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره
ملورینملورین، تا این لحظه: 8 ماه و 7 روز سن داره

*مادرانه*حس مادرنوشتنش سخت است!*

تولدکفشدوزکی ملورین

    سلام شیرینتر از عسلم   دختر نازو خوش گل و دلبرم   اولا جای گله نیست که چرا چند وقته نمی نویسم .دلیلش رو درادامه می فهمی . عزیز مامان که هرروز شیرین تر ونازو بانمک تر میشی ومن وبابایی هم از این لطف خدا که شمارو به ما هدیه کرد بسیار شکرگذاریم . میدونی مامانی این چند وقته بعد از جریان اسباب کشی واتفاقاتی که افتاد وبعد هم رفتیم مسافرت که حال وهوامون عوض بشه وبعد از مسافرت هم یه یک هفته مریض بودی،به همین خاطر جشن تولدت رو با 3هفته تاخیر جمعه92/6/29برگزار کردیم . مهمونا تقریبا از ساعت 3/5 اومدن و جشن هم رفته رفته به اوج خودش رسید . نمی دونی چقدر استرس داشتم .همش می خواستم ک...
2 مهر 1392

مهمان خونه ما

ملورین عزیزم یکی ،دوروزی میشه که خیلی بهتر شدی .بهتر هم غذا می خوری جیگرم. ولی هنوز واکسن یک سالگی رو نزدیم .صبر می کنم تا کاملا مریضیت برطرف بشه . امروزرفتیم خانه بهداشت و قد ووزن ودور سرت رو اندازه گرفتیم.وزنت یه مقدار اضافه شده .قدت تنها چیزی که خوب رشد کرده. هنوز م که هنوزه ما منتظریم دندونای پرنسس خانم دربیاد.کجا قایمشون کردی شیطون،بعد پرونده ات رو گرفتیم که ببریم مرکز کنار خونه خودمون. دیروز صبح زود بیدار شدیم. بابا زنگ زد که بگه عمو علی واهل وعیال نهار میان خونمون. منم دست به کار شدم وغذا درست کردم.دیروز به شما حسابی خوش گذشت جوری که یه کله دوازده ساعت بیدار بودی وتا زن عمو شهره میگفت ملورین بخواب میگفتی نه. نه رو بل...
17 شهريور 1392

مریضی سوغات سفر

سلام گلکم نازدخترم مسافرت به مانیومده.... ازهمون روزکه ازمسافرت برگشتیم مریض شدی ،خداروشکرالان بهتری. همش تب می کردی وازدو شنبه هم تمام بدنت پرازدونه های قرمز بود .آزمایش هم دادیم که همون علائم . ویروسی رونشون می داد دیروزهمش بوست می کردم با صداشماهم همش بادقت نگاه می کردی،یکدفعه شما هم لبات روگذاشتی روی صورتم گفتی مممممممممممممم.وای که چه مزه ای داره، دخمرم بوسم کرد دیشب هم بلز رو گذاشته بودم جلوت وبرات میزدم ادای خوندن درمی آوردم ،شماهم هی میزدی وباصداهای بامزه به اصطلاح می خوندی. دیروز توآشپزخونه ماکارونی هاروپخش وپلا کرده بودی.بهت گفتم وای وای وای وای.شما هم دقیقا آوای من رودرآوردی . بعد داشتم گردگیری می کردم ،شماهم د...
15 شهريور 1392

مسافرت به سرعین

سلام کوچولوی نازم  دختر عزیزم که الان یک سال و3روزه شده ولی هنوزم دندون نداره. مامانی من برات بگم از هفته ای که گذشت. پنج شنبه 6/1/به اتفاق عموعلی واهل وعیال رفته بودیم مسافرت.شب ساعت 10 راه افتادیم ونصفه های شب رسیدیم منجیل وشب رو اونجاگذروندیم. صبح زود هم حرکت کردیم رفتیم به سمت آستارا.توی مسیر هم رفتیم آش دوغ رو توگردنه حیران خوردیم .بعدشم رفتیم تله کابین سوارشدیم .اون بالاخیلی سردبود. شب روآستارا موندیم ورفتیم کناردریا حسابی خوش گذروندیم.بازار هم رفتیم وچندتایی واست لباس خریدم.کفش هم خریدم که هروقت راه افتادی وتاتی تاتی کردی بپوشی. فرداش بعداز نهار هم حرکت کردیم ورفتیم به سمت سرعین. رفتیم هتل و بعد هم آماده شدیم رفتی...
10 شهريور 1392

تولدت مبارک زیباترینم

دنیا صدای گریه کودکی را شنید که امروز تنها بهانه برای خندیدن من است... امروز را با هم لبخند می زنیم   8شهریور1391 یه فرشته کوچولوی مهربون به دنیا اومد که الان همه دنیای منه ،  الهی جاده زندگیت هموار، آسمان چشمانت صاف و دریای دلت همیشه آرام و زلال باشد عزیزم امروز قشنگ ترین روز زندگیمه سالروز میلادت را تبریک میگم دختر قشنگم . . .                 ...
8 شهريور 1392

بازم رفتیم ددردودور

سلام شیرین تر از عسل مامان و بابا اول واست بگم که پنج شنبه سالگرد ازدواج (عقد)من وبابا مهران بود.تازه از بابا کادو هم گرفتم.. یادش بخیر چقدر زود گذشت .من از اولین روز آشنایی با بابا رو تا این تاریخ هرگز فراموش نمیکنم. 87/3/5 باهم دوست شدیم یعنی دوروز از تولد بابا گذشته بود . 87/5/3 روز خواستگاریم بود. 87/5/10 بله برونم بود. 87/5/17 هم نامزدیمون بود. ( 87/5/24 )هم عقد کردیم. میبینی اگه اینطوری درسهامو حفظ میکردم الان خانم دکتربودم. عزیزم نمی دونی این روزها چقدر خواستنی وبانمک شدی ،چقدرواسمون نازوعشوه میای. البته ناگفته نمونه که حسابی هم اذمیت می کنی .همش می خوای من کنارت بشینم وشما هم ازسروکول من بری بالا،خوب ...
27 مرداد 1392

اسباب کشی

سلام به گل ترین دخمل دنیا عزیز مامان گله مند نباش که اینقدر دیر شد تا بیام وواست بنویسم. جمعه روز عید فطر18 مرداد اسباب کشی کردیم.مامان بزرگ وبابابزرگ وهمه خاله ها هم اومدن کمک. جمعه ساعت 6:30 بیدارشدیم.شما بابابایی رفتین حلیم خریدین واومدین .صبحانه خوردیم وآماده نقل مکان شدیم.تا ساعت12شب رو پا بودیم وهمگی حسابی خسته شدیم .اکثر کارهارو هم باکمک خاله ها دوروزه انجام دادیم . دست همگی شون درد نکنه .اگه نبودن اصلا امکان پذیر نبود .مامان بزرگ هم که طفلک همش شما رو میبرد ددر تا ما به کارها برسیم ووظیفه آشپزی روهم به عهده گرفته بود ،بااین حال کلی توکارها هم کمکمون کرد. هنوز یه کارهای جزئی مونده که این یکی دوروزه تموم میشه. ملو...
23 مرداد 1392

دعا درحق فرزند

اَللَّهُمَّ وَ مُنَّ عَلَىَّ بِبَقآءِ وُلْدى، وَ بِاِصْلاحِهِمْ لى، وَ بِاِمْتاعى خداوندا بر من منت گذار به بقاى فرزندانم، و به شايسته نمودن ايشان براى من، و به برخوردارى بِهِمْ .  اِلهى امْدُدْلى فى اَعْمارِهِمْ، وَزِدْلى فِى اجالِهِمْ، وَ رَبِّ من از آنان. خداوندا عمر آنان را براى من طولانى گردان، و بر ايّام زندگى‏شان براى من بيفزا، و لى صَغيرَهُمْ، وَ قَوِّ لى ضَعيفَهُمْ، وَ اَصِحَّ لِى اَبْدانَهُمْ وَ خردسالشان را برايم تربيت كن، و ناتوانشان را برايم نيرو ده، و بدنها و اَدْيانَهُمْ وَ اَخْلاقَهُمْ، وَ عافِهِمْ فى اَنْفُسِهِ...
14 مرداد 1392