بازم رفتیم ددردودور
سلام شیرین تر از عسل مامان و بابا
اول واست بگم که پنج شنبه سالگرد ازدواج (عقد)من وبابا مهران بود.تازه از بابا کادو هم گرفتم..
یادش بخیر چقدر زود گذشت .من از اولین روز آشنایی با بابا رو تا این تاریخ هرگز فراموش نمیکنم.
87/3/5باهم دوست شدیم یعنی دوروز از تولد بابا گذشته بود .
87/5/3روز خواستگاریم بود.
87/5/10بله برونم بود.
87/5/17هم نامزدیمون بود.
(87/5/24)هم عقد کردیم.
میبینی اگه اینطوری درسهامو حفظ میکردم الان خانم دکتربودم.
عزیزم نمی دونی این روزها چقدر خواستنی وبانمک شدی ،چقدرواسمون نازوعشوه میای.
البته ناگفته نمونه که حسابی هم اذمیت می کنی .همش می خوای من کنارت بشینم وشما هم ازسروکول من بری بالا،خوب منم باید به کارهام برسم عزیزم.
قبلادسته میز تلویزیون رووقتیکه شما تازه غلت خوردن رو یادگرفته بودی واسه اینکه یه موقع به سرت نخوره درآورده بودم رو وصل کردم گفتم شاید نتونی کشورو باز کنی،بعد داشتم آشپزخونه رو جارومی کشیدم دیدم صدایی ازت در نمیاد. صدات کردم نه صدایی نشنیدم ،سرک کشیدم تواتاق پذیرایی ،باخودم گفتم غلط نکنم داره یه کاری می کنه که دیدم بله !!!
کشوی تلویزیون رو باز کیردی وهر چی وسیله واسه حساب کتاب بابایی مهران ،رو ریختی وسط وخودت رفتی نشستی داخل کشو.
این رو زا همش واسه نشستن دنبال جاهای جدید می گردی.
مثلا همین یکی،دوروز پیش که داشتم با لب تاب کار می کردم شما مستقیم اومدی ونشستی روی کیبورد وتکیه دادی به صفحه لب تاب ،وخیره شدی توچشمام ،وای تو چشات یه برقی بودپرازشیطنت.تازه هی هم جابه جا می شدی تا جات راحتتر بشه.
وقت غذارو که دیگه نگو همه جاپراز غذای جنابعالی میشه.منم که کارم از صبح تا شب اینه که این ورواون ور روماشین لباس شویی هم همش درحال
دیروز هم جمعه اولین سالگرد خدابیامرز پدر زن عمو شهره بود قرار بود بریم رفتیم اما دیر شد ومابه مراسم نرسیدیم وچون قرار بود از اونجا(گرمسار)بریم به سمت آب گرم سمنان،توی راه با عموعلی قرارگذاشتیم.
عمو احمدو خانواده اش ،عموجوادوخانوادهاش،آقاخلیل وبرادرش پسر عموهای بابامهران هم باپسمل وخانمش ومادرش (زن عموی بابا)هم اومده بودن.
وقتی رسیدیم ،تقریبا ساعت دویاسه نیمه شب بود وشما هم با سروصداها بیدار شدی ونخوابیدی .
همش هم دلبری کردی .کلی نانای نای کردی وواسه خودت چیزایی که نباید بخوری رو میخوردی.
دیگه داشت هوا روشن میشد که شما بلاخره خوابیدی .خودمم یک ساعتی خوابیدم.
بعداز صبحانه هم همگی رفتیم آب تنی وکلی خوش گذشت .البته به شما بیشتر.
برگشتنی هم شما حسابی خسته بودی وتوراه هم کم خوابی شب گذشته رو جبران کردی .
این ها هم عکسهایی از شما وماجراهایی که با شما داشتیم
این هم محیا که شماروخیلی دوست داره.
شماهم دست از سر هندونه که دیگه پوستش باقی مونده بر نمی داری.
اینجا هم واسه اینکه دوربین رو نگاه کنی
مهلا صدات میکردو واست شکلک در میاورد شما هم ریسه میرفتی وذوق میکردی.
من کشتین ،تااین سه تا عکس انداختم.
طاهاکه دیگه نگو مگه حرف گوش می کرد.
برگشتنه ازخستگی بیهوش شدی.
این هم که نیاز به توضیح نداره خااااااااااااااااانم.