ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
ملورینملورین، تا این لحظه: 8 ماه و 6 روز سن داره

*مادرانه*حس مادرنوشتنش سخت است!*

ماهگرد بیست وسوم

دختر ناز و قشنگم همدم فردای بابا سر بزار رو سینه من حرف بزن برای بابا این تویی شعر تولد تویی آوازی دوباره تویی از فصل بهاران واسه آغازی دوباره دختر ناز منی تو شعر وآواز منی تو با طلوع این تولد تازه آغاز منی تو غنچه تازه باغی که شدی فصل بهارم تو رو دوست دارم ببینم تا نهایت در کنارم روزا خورشید خیلی دوره اما دنیا سوت و کوره اما با خنده لبهات غصه از قلب ما دوره دختر ناز منی تو شعر و آواز منی تو با طلوع این تولد تازه آغاز منی تو اشک تو زلال آبه گریه هات سرود خوابه سر بزار رو شونه من که شباش پیچ و تابه من پر از شوق رسیدن بی تو موندن یه سرابه واسه گرمی دستام لحظه ها پر از شتابه دختر ناز منی تو ش...
7 مرداد 1393

عیدفطر93

    استشمام عطر خوش بوی عید فطر از پنجره ملکوتی رمضان گوارای وجود پاکتان و صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت..   ...
7 مرداد 1393

نازگل بابا

الهی قربونت برم ناز گل بابا ، دخترم چراغ خونه ی منی فقط تویی تاج سرم چشم و چراغ خونه ای قصه ی عاشقونه ای الهی قربونت برم واسه بودن بهونه ای دختر بابا ناز گلم ، الهی قربونت برم واسه موندن بهونه ای ، دردتو با جون میخرم ماه که توی آسمونه ستاره ای در نمیاد بهار عمر من تویی خزونو هیچ کس نمیخواد صدای خنده های تو پیچیده توی خونه مون از نفست تازه میشن گلهای تو خونه مون دختر بابا ناز گلم الهی قربونت برم واسه موندن بهونه ای ، دردتو با جون میخرم دختر بابا ناز گلم الهی قربونت برم واسه موندن بهونه ای ، دردتو با جون میخرم موهاتو که بو میکنم عطر گل نسترنه فرشته کوچک من عش...
7 مرداد 1393

حرف زدن های خوشمزه

 سلام شیرین زبون مامان اول اینکه جواب آزمایشات کاملا سالم بود وفقط یه کوچولو کم خونی داشتی که مشکلی از نظر دکتر نداشت. دوم اینکه ،حسابی بامزه شدی.الان میشه گفت هر کلمه ای که میشنوی سریع یاد می گیری.عاشق نقاشی کردن شدی ،البته از نوع خط خطی چه کلمات وحرف های خوب وووووووووووووو چه کلمات بد که البته از بیرون یاد گرفتی وما هم توجهی نمیکنیم تا یادت بره. حالا نمونه هایی از چیزهایی که میگی ویاد گرفتی: اول که اولین جمله ای که گفتی مربط به سریال پایتخت بود: what do you do جمله ای از تبلیغ پوشک: what do you want انقدر بامزه میگی که میمیریم از خنده از خواب که پا میشی من رو صدا میکنی ومیگی ممینه(تهمینه)،میگم...
2 تير 1393

بازم آ.ز.م.ا.ی.ش.گ.ا.ه

سلام خاله ریزه کاش واقعا یه قاشق سحرآمیز به گردنت بود وموقع غذا میگفتیم :ملورین  با اشتها میشه، اونوقت،تو هم خوب غذا می خوردی. امروز صبح زود بیدار شدیم مامان جون هم اومد و رفتیم آزمایشگاه پیشگام تو میرداماد ، یک سری آزمایشهایی که دکتر نوروزی واست نوشتن وخـــــــــــــیلی کامله، از شما بگیریم ببینیم که دخمل ما چرا اینقده کوچول موچولو وبه غذا بی میل.بعد هم رفتیم رادیولوژی پایتخت وازمچ دستت عکس گرفتیم واسه تخمین رشد استخوانی شما. الان چند روزه که میشه گفت اصلا چیزی نخوردی،وزنتم که کمه ،هنوز لباسی که تو اولین عید تنت کردم اندازته.یعنی لباس ماهگیت اما الان شما ماه و روزت شده. هر چی میارم میگی ...
12 خرداد 1393

مسافرت نوروزی

نوروز امسال برخلاف اینکه تصمیم داشتیم  جایی نریم،  شنبه دوم عید صبح با با زنگ زد و گفت آماده باشین که می خوایم بریم مسافرت . منم کارام رو انجام دادم  و قرار شد خاله محدثه با ما بیاد .تقریبا ساعت سه حرکت کردیم .هنوز تصمیمی نگرفته بودیم کجا بریم . طبق معمول که راه میوفتیم و خودمون رو میسپریم به جاده ؛ اول سر از قم درآوردیم و شب رو خونه خاله مهری(خاله خودم) موندیم.برای خواب هم خونه مادربزگم رفتیم. یکشنبه صبح ساعت هفت هم راه افتادیم به سمت اصفهان واونجا هم رفتیم پارک ناژوان و باغ پرندگان . کمی از ظهرگذشته بود که به سمت شیراز راه افتادیم . نزدیک های مرودشت ازمجموعه میراث فرهنگی پاسارگاد دیدن کردیم. من عاشق جاهای...
6 خرداد 1393

روز پدر

بابای عزیزو مهربونم روزت مبارک خیلی خیــلی دوستت دارم.یه عالمه بوس واسه بابایی عزیزم                                                                                            ...
23 ارديبهشت 1393

از شیر گرفتن ملورین

دخملی من هرچند تصمیم زود هنگام از شیرگرفتنت واسه من خیلی سخت بود، اماچاره دیگه ای نداشتم. اسفند ماه(92)که برده بودمت خانه بهداشت از نظر وزنی خوب نبودی و درشش ماه فقط 200گرم وزن گرفته بودی. اصلا غذا که نمی خوردی و خیلی به شیر وابسته بودی. صبح روز پنج شنبه آخرسال92/11/22به دکتر منصوری زنگ زدم وجریان رو تعریف کردم .از نگرانی ،همش گریه می کردم،تصمیم بر این شد که شیر دادن به شمارو کم کم قطع کنم. از همون روز شیر شب رو کنسل کردم.یکی دوبار بیدار شدی ومن بغلت کردم راهت بردم،لالایی برات خوندم وخوابوندمت. باورم نمی شه که به راحتی باهاش کنار اومدی. چندروز بعد رفتم وصبر زرد خریدم ودر کمال تعجب دیدم که می خندی و به شیر خوردن ادامه م...
15 ارديبهشت 1393

تحویل سال1393

 لحظه سال تحویل سال ۱۳۹۳ ،ساعت ۲۰ و ۲۰ دقیقه و ۲۰ ثانیه یعنی ۲۰:۲۰:۲۰به وقت ایران و ساعت ۱۶:۵۰:۲۰ عصر به وقت ساعت جهانی یا گرینویچ  روز پنج شنبه ۲۹ اسفندماه۱۳۹۲  مطابق با ۱۸ جمادی الاول ۱۴۳۵ و ۲۰ مارس ۲۰۱۴  بود. این دومین عیدی که در کنار ما بودی .منم حسابی خوشگل وقشنگت کردم. نزدیک های تحویل سال من هنوز در حال جمع کردن بریز وبپاشای شما بودم .بابا مهران هم که چون خیلی خسته بود دو سه دقیقه قبل از تحویل سال نو بیدار شد. اما شروع سال خیلی برای ما آرام بود واز صدای ترقه هایی که انداخته می شد فهمیدیم سال تحویل شده ، چون من دسته گل به آب دادم  و چند دقیقه قبل بدون اینکه دیش رو خاموش کنم از برق کشیدم...
15 ارديبهشت 1393