خانه اسباب بازی
(این مطلب رو دوشنبه 9/26برات نوشتم اما امروز تونستم تو وبلاگ واست بزارم گلم)
دیروز صبح شما ازمن زودتر بیدارشدی منم قید خواب روزدم وتصمیم گرفتم ، صبحانه امون روکه خوردیم ببرمت خانه اسباب بازی.
ساعت ده بود که از خونه زدیم بیرون.
هوا سرد بود ولی شما هم توخونه خسته شدی.
توراه هم از فرصت استفاده کردم وتخم مرغ آب پز، که البته شما سفیدروفقط میخوری بهت دادم.
خانه اسباب بازی نزدیک همون پارکی بود که همیشه می برمت اما ما نمی دونستیم خاله سمیه مامان رادین جون بهم گفت.
تا رسیدیم خوشحال شدی و شروع کردی به بازی.
ازهمه بیشتر عاشق استخر توپ بودی. ازبچه هایادگرفتی که توتوپ هاشیرجه بزنی.
زیاد دوست نداشتی با پسرها بازی کنی. اما یه مخمل خوشگل به نام پارمیسابود ،شما دوست داشتی باهاش بازی کنی.
موقع برگشتن هم بابا اومد دنبالمون.
این هم از چند تا از عکسهایی که ازت گرفتم.
ملورین و پارمیسا