ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
ملورینملورین، تا این لحظه: 8 ماه و 19 روز سن داره

*مادرانه*حس مادرنوشتنش سخت است!*

قرار وبلاگی

1392/5/1 18:03
نویسنده : مامان تهمینه
225 بازدید
اشتراک گذاری

blog

سلام کوچولوی من More smileys for free download

یکشنبه صبح(30/4) زود بلند شدم ،حدودا ساعت 8 .کارام رو کردم وآماده شدمآرابیراکردم شما هم بیدار شدی. خوشگلت کردم و رفتیم بیرون آخه با یه دوست جدید قرار داشتیم .

اگه گفتی کی؟

آفرین با سمیه جون مامان رادین گل،که دوست وبلاگیمون هست واولین بار قرار گذاشته بودیم.

از خونه ساعت 9راه افتادیم وپیاده روی کردیمMore smileys for free download

ساعت 10 هم رسیدیم سر قرار البته نیم ساعت زودتر.

ساعت 10:30 دیدیم که مامان رادین ونی نی قشنگش از راه رسیدن ،منم خوشحال شدم از اینکه یه دوست خوب دیگه پیداکردم .شما هم بیشتر خوشحال شدی چون عاشق ماشین کوچولوی رادین شدی 

ماشالا رادین خیلی پسر باهوش و بامزه ای بود .سمیه جون هم بسیار دختر ساده ومهربونی،دوسش دارم خیلی باهاش راحت بودم.محل قرارمون همونطور که مامان رادین جون نوشته وسایل بازی نداشت وما شما روبردیم یه پارک همون نزدیکیها که بازی کنین.

بقول سمیه بماند که چطوری بردیمتون وروجکای شیطون.

توراه هم از یه خانمی که شما دلاشده بودی رو نون هایی که رو دستش بودومی خواستی ، واسطون بااجازه اش نون کندم .

رسیدیم پارکیکم  کردین وآبی به صورتتون زدیم هوا گرم بود .رفتیم توچمن ها نشستیم

و شماها هم یه کوچولو قاقالیلی خوردین .لبخند

رادین کوچولو که کلا در رفت وآمد بود وطفلک سمیه همش حواسش به رادین بود .لبخند

شما هم که کلی با اسباب بازی رادین حال کردی وخوش گذروندی ؛

تازه یه  ناز هم بامامان بزرگش به اسم نیکا اومده بود پارک وپیش ما نشستن.وقتی سوار اسباب بازی رادین شد کلی ناراحتی کرده .تا حالا این کارو نکرده بودی حتی واسه اسباب بازی های خودت عزیزم.

گریه می کردی که چرانیکا سوار شده  More smileys for free download.بماند که سمیه جون همش می گفت که یه مدت دستت باشه.

روز قبل بابا مهران می گفت: نری بدزدنتون وهزار احتمال دیگه .وقتی توچمن ها نشسته بودیم گوشیم خاموش شده بود .وقتی روشن کردم دیدم بابا هزار تا اس ام اس داده ؛

زنگ که زدم حسابی ترسیده بود .لبخندواسه سمیه که گفتم خندید که بابای رادین هم همین ها رو بهش گفته بود.

بابا سعید رادین هم زنگ زده بود ومامان سمیه متوجه نشده بود کلی نگران شده بود.آخه رادین وروجک همش دنبال گنجشک ها بود وسمیه هم به دنبال اون .درآخر هم بابا اومد دنبالمون وسمیه جون ورادین عزیز رو رسوندیم وبرگشتیم خونه .

این عکسها رو هم خاله سمیه گرفته که منم از وبلاگشون واسه شما گذاشتم.

smilies4

blog

رادین وملورین عجب ژستی گرفتن.

رادین وملورین

blog

رادین ملورین ونیکا

blog

blog

عزیز مامان که داری واسه اسباب بازی رادین گریه می کنی

ملورین ونیکا

ملورین واسباب بازی

ملورین ،نیکا واسباب بازی

blog

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

mamane radin
1 مرداد 92 19:13
aziizam khealii khosh gozasht omidvaram dobare bebinametoon


be ma ham hamintor be omid didar dobare