بازی جدید ملورین
دیروز یه بازی جدید یاد گرفتی حسابی من رو دچار دلهره کردی .
چشمام از حدقه زده بودبیرون
رفتی تواتاق خواب ما، ازتخت رفتی بالاومنم زود اومدم کنارت که نیوفتی پایین.
داشتی بازی می کردی که یکدفعه به پشت ولو شدی واز اینجا جرقه این بازی زده شد.
از اونجا که این اتفاق به کامت خوش اومده بود تند تند خودت رو ولووووووووومی کردی رو تخت اما....
بله اما فرق نمی کردبه کدوم سمت.لبه تخت پشت به زمین ،پشت به دیوار...وای که اگه حواسم نبود از پشت می خواستی به سمت زمین ولو شی مثل شیرجه از پشت.
دیگه تا غروب این کاررو می کردی هر جا میشد .
داشتم تماشامی کردمکه یکدفعه بووووووووووووم،خودت رو روزمین ولووووووووو کردی ،آخه می خوام ببینم دردت نمی گیره .
کارم شده بود اینکه ببینم کجا شیرجه میزنی بپرم ومتکا یا خرس بزرگه که مرضیه جون واست خریده رو سریع میزاشتم زیر سرت.
در اتاق رو از دیروز می بندم که نکنه حواسم نباشه شما کاربدی دستم.
آخه این روزا همش کارم شده
شما هم که همش داری دسته گل به آب می دی خوشگلم .
می دونی خیلی تروفرزی حتی اگه تو شیشهبزارمت ،بازم یه راهی پیدا می کنی ومیای بیرون وکاری که می خوای می کنی
واقعا راست میگن که مواظب بچه ها هستن.