قربون اشک های اون چشمای زیبا
سلام به قشنگ ترین ودرخشنده ترین ستاره آسمان دخترگلم
امروز صبح ساعت 11بابااومددنبالمون تابریم باهم آزمایشگاه میلاد تا شما نوبت دوم آزمایشات روانجام بدی که واسه اطمینان بیشترمون که اشالاکبد شمامشکلی نداشته باشه.
خیلی ناراحت بودم که دوباره باید نمونه گیری انجام بدی واشک ازچشمای زیبات جاری بشه.
توی راه بابا میگفت:من ببرم اتاق نمونه گیری تا خانم ازت خون بگیره ،منم که دل نداشتم میگفتم خودش ببرت،آخه خیچکدوم طاقت اشکات رو نداشتیم.
از درآزمایشگاه که رفتیم داخل خانم منشی که قبلادیده بودت لبخندزدوبه همه میگفت لباشو ببینین،آخه همیشه لبات غنچه اس.
یه خانم کوچولوهم بودکه داشت گریه می کرد که تواطاق نمونه گیری نره.
نوبتمون که شد باباشماروبردداخل اتاق ،طفلک بابا هم ازصورت معلوم بودکه خیلی ناراحته.
دلم کباب شد.خندون رفتی داخل چندلحظه بعدصدای گریه ات بلند شد اومدم داخل اتاق ودیدم اشک تمام صورتت روپرکرده.
ازیک دستت خون گرفتن ومی خواستن ازیه دست دیگه ات هم خون بگیرن که بابا آوردت بیرون تا آروم بشی ودوباره برد ونمونه بعدی روهم گرفتن.
بابا هم همش بهم میگفت این بچه چیزیش نیست واسه چی آوردیمش خیلی ناراحت بود.
الهی بمیرم صورتت از اشک خیس شده بود.دستت رو می گرفتیم ازدستمون میاوردی بیرون،معلوم بود ازمون ناراحتی.
اشالادیگه اینجاها نریم .
راستی امروزازتخت مارفته بودی بالاوروسینه بابا که خواب بود نشسته بودی.دیگه باید بیشتر مواظب باشم که خدایی نکرده اتفاقی واست نیافته.
فرداهمشروع ماه رمضان هست وخیلی دلم می خواد روزه بگیرم .سال قبل که نشد ،امسال هم که شیرمیدم وهمه میگن روزه نگیرم اما سعی میکنم تک وتوک بگیرم وحتما هم مثل سال قبل ختم قرآن کنم.
اشالا خداتواین ماه مبارک به همه سلامتی بده ودعاهاشون مورد قبول درگاهش قراربده.