معجزه واسه مامانم
من امروز مامانم و کلی هیجان زده کردم .چشمای مامانم انگار زده بود بیرون ؛صورت بابامهرانم هم دیدنی بود
نمی دونی چرا؟
حدوداسه بودکه یکدفعه من واسه چندلحظه بلند شدم ووایسادم
مامانم هم همینطور از خوشحالی فریاد می زد ،وای وای وایساده
زودم به همه زدوگفت...
آخه نمی گه شاید بزنن.
مامانم نه ماهگی راه افتاده ، الان من ده ماه وچهار روزه هستم .خب گفتم توذوق مامانم نزنم که هی میگه من نه ماهگی راه افتادم .خواستم فکرکنه ازمن زرنگ تره.
تازه شاید هم مامانم الان داره به این فکر میکنه که تازه دردسرهاش شروع شده.
من عاشق هستم وای اگه راه بیفتم .
الان چند روزه آیفون خونه که به صدادرمیاد من میگم دیه دیه(کیه)یا،
تلفن روبرمیدارم میگم اوو،اووو(الو)ی.واش یواش دارم بزرگ میشم ویاد میگیرم تا از دست این برسام خالهمریم که همش بهم میگه نی نی راحت بشم.
اینم قیافه متفکر برسام وقتی ببینه من وایسادم.