تاب تاب عباسی خدا من رو...
دختر عزیرم
الان چندروزه که کاملا خودت بلند میشی وای میسی ،البته بدون کمک،یه دوروزی هم بود که سعی می کردی با پای راست یه گام برداری،اماااااااااااااااااااااااااااا
امروز تونستی بدون اینکه بیفتی اینکارروانجام بدی ماهم واست دست می زنیم وشما ذوق می کنی تند تند بلند میشی ودوباره تکرار می کنی .
امااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
هنوز هم خبری از مرواریدها نیست .لثه ها ت که هر روز بیشتر ملتهب میشه. امممممممممممممما چی؟
هیچی دیگه.ماسرکاریم.
از شیطنت که نگو ونپرس.
دست صدتاپسملو از پشت بستی.همش درحال ورجه وورجه کردن هستی .6:30 صبح بیداری تا شب،نمی دونم خسته نمی شی.والا ما که ازپاافتادیم وفکریه جفت پای عاریه ای می گردیم.
آخه دخمل چی بگم.چیزی هم نمیشه گفت به خانم برمی خوره.
الان که دیگه تسلیم شدی وچون دیروز هم خوب نخوابیدی الان نیم ساعتی هست که چشمای خوشگلت رو روی هم گذاشتی .
نزدیکای 11صبح داشتم با تلفن با عمه مهناز حرف می زدم ،
شما هم سوار تاب بودی انقدر تاب خوردی که چرتت گرفته بود می ترسیدم کامل خوابت ببره از تاب بیفتی.هر بار خواستم برت دارم ،بیدارشدی وشروع کردی جیغ زدن .
تا دستم رو برمی داشتم همون لحظه می خوابیدی .
آخر لحاف تخت خودمون رو تاکردم گذاشتم زیرت که خدایی نکرده اگه افتادی آسیب نبینی، که همینم شد افتادی وتا برت داشتم یک لحظه گریه کردی ودوباره خوابت برد.
پریروز(شنبه7/6) هم رفتیم خونه مادربزگ پدری بنده وای همه خوابیدن جز شما
همش هم ذوق می کردی وجیغ می زدی بنده هم که نشسته ،چرت می زدم ،گاهی هم پلک های خسته ام رو باز می کردم ویه نگاهی به شما می نداختم.
فکرکنم ازکم خوابی کارم به جایی برسه که مجبور شم با چوب کبریت پلکهام رو باز نگه دارم.
حال هم از عکسهای تاب بازیت لذت ببر عروسک من