آب گرم سمنان
سلام گل خوش آب ورنگ زندگی مامان
دیروز جمعه بعد از افطار بارو بندیل رو زدیم زیر بغلمون وهمراه عمو علی و خانم بچه هاراهی شدیم سمت آب گرم سمنان
یا شکارگاه عموعلی وباباجون تازه کارت
ساعت2شب رسیدیم .من که نصفه جون شدم .فکرشوبکن این ساعت وسط کوه تو ظلمات وتاریکی
وای قلبم گوم گوم می کرد .
وقتی رسیدم به آب گرم دیدم یه تعدادی خانواده هم اونجا هستن .آخه اگه روز بری اونجا ازگرما می پزیم.
یه تعدادی هم تو آب بودن .اما تاریک بود وفقط صداشون رو میشنیدیم.شما رو که بلندکردم ببرم سرجات بیدارشدی دیگه هم نخوابیدی.وای ساعت چهارشد ،نخوابیدی.آخر من رفتم یکم درازبکشم .
باباشماروبرد وگردوند ،دیگه نمی دونم کی خوابت برد،تازه چشمام گرم شده بودکه باصدای مهلاکه
می گفت: شماخوابیدی بیدارشدم،فکرکنم کلا تا صبح ساعت 8که بیدارشدم 1ساعت هم نخوابیدم.
عموعلی تازه از مثلا شکار دست خالی برگشته بود، یه املت جیگرییییییییییییی درست کرد که خوردیمیواش یواش وسایل رو جمع وجورکردیم ورفتیم به سمت یه رودی که اون نزدیکی ها بود وجلوش رو بسته بودن وآب هم جمع شده بودوجون می داد واسه آب تنی .
توراه عموجون یه کبک زدوبعدا کنار تالاب تمیز کرد ودادبه من که بعداواسه شمادرست کنم.
وای که نمی دونی حسابی آب بازی کردیم وخیلی خوش گذشت.
شما هم وقتی بقیه روتوآب می دیدی گریه می کردی ومی خواستی بری توآب چند بار بابا بغلت کرد وبردتوآب اما خیست نکردیم چون بااینکه هوا خییییییییییییییییلی گرم بود آب حسابی سرد بود.
بعدازکلی آب بازی راه افتادیم بیایم سمت خونه توراه بازم بابا اینا یه کبک دیگه زدن.البته ناگفته نماند که آقای پدر با ماشین رفتن روی یه سنگ ودنده ماشین دچارمشکل شد.
فقط ماشین بادنده 1و5 حرکت می کرد.خلاصه با این مشکل به خونه رسیدیم.رفتیم حمام وحسابی خودمون رو شستیم.استراحت کردیم.
حمام سایه ...آفتاب!!
اینم مهلا خانم ویه آب تنی حسابی